مروری بر زندگی شهید
دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ق.ظ
طنین صدای دوست از در و دیوار، خاک نشینان را به افلاک دعوت می کند و زمزمه اهل عشق در لبیک به دعوت یار از گوشه گوشه دنیا به آسمان بلند است و راستی جز زمزمه های عاشقانه در عرصه فنا چه چیز باقی می ماند؟
امّا زمزمه های عاشقانه را جز از رنج دیدگان آئینه دل نمی توان شنید. در سال 1346 در خانواده ای که طعم تلخ ظلم و استبداد حکومت طاغوت را چشیده بودند و از دنیا نصیبی نداشتند، هدیهای الهی دیده به جهان گشود، عیسی دمی که به کالبد خانواده اش روحی تازه دمید. تلخیها و سختیهای زندگی از او مردی مرد ساخت و همت او را برای رسیدن به قله های بی نیازی آهنین نمود. از روستای سنگتراشان بود و نام دوست را به زیبایی در سینه حکّ میکرد. روح او تشنه بود اما نه تشنه متاع دنیا که تشنة جام زلال حقیقت بود، این عطش او را به سوی معارف اهل حق و حقیقت کشاند و در حوزة علمیه سعادتیه شروع به کسب معرفت نمود، از آنجا به حریم مقدس امام علی بن موسی الرضا - علیه السلام- هجرت نمود تا از عطر رضوی مشام جان را صفا دهد و رضای دوست را حاصل کند واز فیوضات بیکران مولا، جان خویش را سیراب سازد، بعد از مدتی در کلاسهای قرآن، معارف اهل بیت - علیه السلام- را به جوانان منتقل مینمود و احکام الهی را با تحمل سختی راه، برای رهایی روستائیان بازگو می کرد، آغاز جنگ تحمیلی، آغاز راهی نو بود تا درعرصه رزم نیز نشان لیاقت را کسب کند و راستی این نشان لایق هر کس نباشد که در مسلخ عشق جز نکو را نکشند. حال عیسی صفتی که با سخن و عمل در محراب و منبر به دیگران روح میبخشید خود از حواریون حضرت دوست گردید و با خاطراتی که از غربت طوس در دفترچة دل نوشته بود عازم کربلای سرخ جبههها شد و در آنجا گمشدة دل را طلب مینمود. قله های حاج عمران و سختی سنگها برای او یادآور روستای سنگتراشان و خانواده اش بود، سختیهایی که برای رسیدن به کمال به جانخریده بود و حال این کوهها و این پروندهی بی قرارِ دل و این دعوتنامة دوست و ترکش که از اصابت خمپاره او را از قله های حاجعمران به قله های سعادت رساند و اکنون آرامگاه او در گلزار شهدای روستای سنگتراشان قله ایست که جوانان آن مرز و بوم پیمودن آن را در دل آرز می کنند.
۹۴/۱۱/۰۵